زندگی نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
دردهه 60 شمسی وارد حوزه علمیّة مشهد شدم ولی بخاطر موانع بسیاری از قبیل : جنگ که باعث افسردگی من شده بود و نداشتن مربّی و از همه مهمترعدم استعداد کافی برای فهم دروس چند سالی درسرگردانی بسر بردم تا اینکه مورد عنایت امام رؤوف حضرت رضا سلام الله علیه واقع شدم بطوریکه بعد از آن در هر درسی شرکت میکردم بر دیگر شاگردان تفوّق پیدا میکردم و نظراساتید بمن جلب می شد- و لله الحمد- بهرحال ادبیات را نزد استاد عزیزم ابومعین آیة الله حجت هاشمی خراسانی حفظه الله خواندم و از کتب اصول مقدماتی معالم و وافیة فاضل تونی را نزد استاد عزیزم آیة الله حاج آقا فرحناکی حفظه الله خواندم و از کتب فقهی شرایع را نزد استاد عزیزم مرحوم آیة الله محمد حسن رمزی طبسی قدس الله نفسه خواندم ونیز کتاب المعتبرمرحوم محقق حلّی و رسائل را و مقداری ازشرح لمعة را ایضاً نزد حاج آقا فرحناکی ومقداری دیگر را نزد حجت الاسلام حاج آقا رضوی حفظه الله خواندم ومکاسب را نزد مرحوم آیة الله حاج آقا نصراللهی قدس الله نفسه خواندم وتمام این اساتید از برکت عنایت حضرت رضا علیه السلام به این حقیر توجه ویژه داشتند و مقداری ازکفایة را همراه بحث خارج فقه نزد استاد عزیزم آیة الله اشرفی شاهرودی خواندم و در تمام این مراحل از مطالعه کتب نحو که رشته اصلی ام بود غافل نبودم و بخاطر قدرت ادبی که داشتم درس فقه استاد را بعد از تلخیص بعربی فصیح پاکنویس میکردم و ادلة و اقوال دیگر فقهاء را نیز ضمیمه میکردم و گاهی ترجیح بین ادلة و یا نظرخود را می نوشتم اگرچه به آن عمل نمیکردم واین بخاطر برکت کتاب المعتبر بود که الحق نیکو کتابی درفقه استدلالی مقارن است وملکه استنباط احکام را درخواننده ایجاد می کند.وحین خواندن این کتاب مبارک بخاطر اغلاط و سقطات چاپی بسیار آن،رجوع بسیاری داشتم به کتاب منتهی المطلب علاّمه حلّی اعلی الله مقامه و کتب دیگر از فقهاء شیعة و سنّی و از عنایات حضرت رضا دیگر اینکه در درس کفایة بعداز اینکه استاد درس را القاء می فرمود،همان مطالب را درقالب الفاظی سهلتر بعنوان اشکال وارد میکردم واین سبب تقریب مطالب به ذهن همه شاگردان می شد بحیثی که وقتی چند روز بخاطر سفر غائب بودم وقتی حاضرشدم بعضی دوستان گفتند:فلانی ما درس را با ایراد اشکالات تو می فهمیدیم لذا دراین مدت چیزی نفهمیدیم.واما علم نحو: ازکتاب سیبویه تا کتب ابن مالک و ابن هشام درحال مطالعه هستم چنانچه طیّ این سالها ملکه ای حاصل گردیده که گمان نمی کنم مثل آن دراین دوران برای کسی حاصل شده باشد.ومدت 5 سال درمجتمع امام هادی علیه السلام ممتحن ادبیات بودم و یک سال در حوزه علمیّة چیذر تهران ادبیات گفتم که دربین اساتید آنجا مشارالیه بالبنان بودم و حدود یک سال درحسینیه مرحوم آیة الله العظمی شیرازی در مشهد ادبیات گفتم که جمع کثیری ازپیر و جوان شرکت می کردند وبعضی ازکتب نحو و لغت را بصورت خصوصی تدریس کردم و مدت قلیلی در مدرسه عالی نواب تدریس داشتم که مورد استقبال طلاب بود ولی چون در یکی از جلسات از مرحوم دکتر شریعتی یاد کردم بعد از پایان ترم دیگربرای ادامه دعوت نشدم و فهمیدم محترمانه اخراج شدم.و بعضی از شاگردانم ازمدرسین و فضلای حوزه هستند- الحمد لله - وآنچه ذکر کردم از باب : و امّا بنعمة ربّک فحدّث، بود والا از خود چیزی ندارم چنانچه در اول کلام اعتراف کردم.و تألیفاتی درعلم نحو دارم که عبارتند از: الاستقصاء فی مباحث حتی و تا آنجا که میدانم درتاریخ نحو بی نظیراست و در پژوهشهای حوزه در باب ادبیات عنوان پژوهش برتر را کسب کرد و چاپ شده و تصحیح کتاب المهذّب فیما وقع فی القرآن من المعرّب تألیف جلال الدین سیوطی و شرح الاربعین المنتقی فی مناقب علی المرتضی علیه السلام تألیف ابوالخیراحمد بن اسمعیل الطالقانی الشافعی که شرحی نحوی-لغوی است که با قواعد نحویّة اثبات خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام کردم و تعریفات دقیقه برمفردات نحویّه به فارسی که شرحی است برمفردات نحویّه استاد عزیزم مرحوم آیة الله رمزی طبسی و الارشاد الی اعراب فاتحة الکتاب که تفسیرنحوی-لغوی است و در آن به اغلاط بعضی مفسرین معاصر اشارة کرده ام و هم اکنون مشغول شرح الفیّة ابن مالک هستم که اگرخداوند تبارک و تعالی ادامه توفیق کند و خواهد کرد انشاءالله ناسخ تمام شروح خواهد شد و بعضی ازمطالب آنرا بعنوان نمونه ذکر میکنم:
(الکلام و ما یتالف منه )
کلامنا لفظ مفید کاستقم واسم وفعل ثمّ حرف الکلم
بدأ بتعریف الکلام لانه هو المقصود فی الحقیقة اذ به یقع التفاهم خصوصاً علی ما ذهب الیه عبدالقاهر فی اواخردلائل الاعجاز والفخرالرازی فی المحصول من ان الغرض من وضع الالفاظ هو افادة المعانی المرکبة دون المفردة. وانما قال یتألّف دون یترّکب،لان التألیف اخصّ من الترکیب اذ هو ترکیب وزیادة هی ایقاع الألفة بین الجزأین والمرفوع فی یتألّف یعود الی الکلام والضمیر المجرور یعود الی ما فالمعنی: الکلام والشیئ الذی یتألّف الکلام منه وهو الکلم. واشتقاق الکلام من الکلم الذی هوالجرح لانّ الجرح یؤثّرفی نفس المجروح أثراً هو الألم وکذلک الکلام یؤثّر فی نفس السامع أثراً هو السرورإن کان حسناً و الألم ان کان قبیحاً فوافق الکلام المرکب من اللفظ الکلم الذی هو الجرح فی اللفظ والمعنی لاشتراکهما فی اصول ک ل م و التأثیر فی النفس.و بهذا علم انّ اطلاق الکلام علی ما فی النفس مجاز لانّه لا تأثیر له فی الخارج.وقوله: کلامنا ، یعنی فی اصطلاح النحویین ولذلک اضافه الی الضمیر الذی یجمعه مع النحویین الآخرین..........و هل افادة المخاطب معنی یجهله شرط فی الکلام بحیث الاخبار بما لایجهله المخاطب کالنار حارّة لایسمّی کلاماً ام لایشترط ذلک؟ الصحیح الثانی، لانه یلزم علی الاول ان یکون قولک: زید قائم بالنسبة الی من یجهل قیامه کلاماً و بالنسبة الی من یعلمه غیرکلام ویلزم منه الّا تکون القضایا البدیهیّات کلاماً و هذا لا یقوله احد و ایضاً الکلام قد یکون المراد منه فائدته کقولک: جاء زید لمن لایعلم مجیئه وهو ینتظره وقدیکون المراد منه لازم فائدته کما تقول لمن حفظ القرآن: حفظت القرآن،و لیس المراد افادة المخاطب انه حفظ القرآن لانه علم نفسی له بل المراد افادة ان المتکلم ایضاً عالم بما یعلمه کما هو مبیّن فی علم المعانی فلاینبغی الّایسمی کلاماً وایضاً اجمعوا علی ان من قال: من اخبرنی بکذا فله درهم،فاخبره اثنان او اکثر کان لکلّ واحد منهم درهم مع ان خبر الثانی معلوم للمعطی فلو کان ما اشترطوه صحیحاً لامتنع اعطاء الثانی والثالث لان خبرهما لیس کلاماً حینئذٍ وهذا خلاف الاجماع المذکور...........وقیل: حسن السکوت علی المعنی یغنی عن ذکرالقصد فی حدّ الکلام لانه یستدعی ان یکون المتکلم قاصداً لما تکلم به والا لم یسکت، وفیه نظرلانّ الساهی لم یقصد ما تکلم به مع انه ساکت علی ما قاله مالم یتنبّهه وکان ما تکلم به مفیداً قطعاً فینبغی ان یسمّی کلاماً و اما ما قاله ابن عصفوررحمه الله فی شرح الجمل من انه لم یضع لفظه للافادة فکان ما تکلم به مفیداً بغیرالوضع فلایسمی کلاماً، فلیس بشیئ لانه استخدم لفظ الوضع فی قوله: انه لم یضع لفظه للافادة، لمعنی القصد وفی قوله: فکان ما تکلم به مفیداً بغیرالوضع، لمعنی جعل الواضع اللفظ للمعنی وهو غیرالاول فان عدم القصد کالسهوفی الکلام لا دخل له فی الاوضاع اللغویّة الا ان یقال..........وقال المصنف فی شرح التسهیل:والظاهران سیبویه لایری الخطأ کلاماً لخلوّه من القصد.ثمّ ایّد رأیه بقوله علیه السلام: کلام ابن آدم کله علیه الّا ما کان أمراً بمعروف او نهیاً عن منکر او ذکراً لله تعالی، فبیّن علیه السلام ان کل ما سوی هذه الثلاثة من کلام ابن آدم علیه ای یؤاخذ به و لیس الخطأ احد هذه الثلاثة ولایؤاخذ به لقوله تعالی:ولیس علیکم جناح فیما أخطأتم به، فلیس بکلام.انتهی وهذا استدلال باطل لانه علیه السلام لم یذکر الخطأ لعدم ترتّب الحکم الشرعی علیه بخلاف هذه الثلاثة فان لها ثواباً شرعیّاً و ایضاً الکلام المباح لا یؤاخذ به کقولک:نمت البارحة وهوکلام قطعاً ولم یستثنه.......